علیعلی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

بهترین هدیه زندگیمون

تولد تولد تولد یک سالگی

1390/11/22 20:01
نویسنده : مامان علی
11,601 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدای مهربون که تو بهترین روز زندگیمون بهترین هدیه زندگیمونو

بهمون داد  که ما اسمشو علی گذاشتیم و حالا این علی آقای گل

شده

 

 

    1 ساله

 

مروری بر یک خاطره:

 

((الو مریم سلام خوبی؟تبریک میگم داری خاله میشی...چی؟وااااای مبارکههههههه

بعد هم انتشار خبر به همه و پخش شیرینی....هر ماه نوبت دکتر انتظار انتظار فقط

برای یک بار شنیدن صدای قلب و اطمینان از سالم بودن بچه...دکتر از چه ماهی بچه

تکون میخوره؟از کی میشه توی سونوگرافی دیدش ؟پس کی معلوم میشه دختره یا

پسر.صبر کن صبر کن صبر کن...که یدفه یه اتفاق شد نور علی نور...عمل آپاندیس اونم

در3 ماهگی .بچه چی مشه؟بیهوشی؟یه دکتری که از انسانیت هیچ بویی نبرده میاد و

بین اون همه نگرانی میگه بچه 50 درصد احتمال داره زنده بمونه یا نه.مهم نیست این

نشد یکی دیگه....از ته دل نفرینش کردم و امیدوارم خدا در بدترین شرایط گیرش بندازه

.بچمه حتی اگه هنوز تکون نخوره و معلوم نباشه دختره یا پسر حتی اگه هنوز یه

نقطه باشه.من دوستش دارم بچمه....این اولین حس مادری من بود...بالاخره عمل

شدم و فورا سونوگرافی بچه سالمه.خدایا چطور شکرت کنم؟؟!!...باباحاجی از اون

شب هر شب برای سلامتیش قرآن میخونه و همه نذرامونو ادا کردیم...تو یه روز سرد

نوبت سونوگرافی برای تعیین جنسیت...به به کوچولوتون یه گل پسره کوچول

موچولوئه...اسمش از قبل مشخص شده بود علی ...رفتیم و اولین لباس پسرونه رو

براش خریدیم...و باز هم انتظار شروع میشه...ولی دیگه تنها نیستم گاه گداری یه

تکونایی میخوره تا بگه مامان نگران نباش من سالمم و تو تنها نیستی...دیگه شده بودم

پوست و استخون...از همون اول معلوم بود قراره چه شیطونی بشه...ولی شوق

دیدنش باعث شده بود همه دردها و ناراحتی هام آروم بشه...و بالاخره یک روز مونده

به زایمان و وصیت و این حرفا...صبح زود ساعت 6 بیمارستان نجمیه و ساعت 9 یه

خانمی گفت چشماتو باز کن ببین چه پسر شیطونیه...چشمامو باز کردم و فقط آروم

توی دلم گفتم خدایا شکرت و بهش سلام کردم...ساعت ملاقات همه با چشمای برق

افتاده از خوشحالی توی اتاق بودن و بعد از 2 روز برگشت به خونه و سورپرایز خاله

مریم که عکسهاشو قبل از خودش توی یه آلبوم دیجیتال با یه آهنگ زیبا و دلچسب

پخش میشد حسابی آرومم کرد.و اون شب خاص شروع شد.اولین شب بیداری .هنوز

یک ربع نشده بود که همه رفتن بخوابن و و من و مامانی هم داشتیم میخوابیدیم که

گریش شروع شد.و خاله مریم سراسیمه از پله ها پایین اومد من هنوزم موندم این که

صدای هواره مارو هیچ وقت نمیشنید اون شب چطوری صدای گریه ریزعلی بیدارش

کرد؟..نیشخند

و یک سال پر ماجرا شروع شد .خندیدنش .گریش .غلت زدنش.آغون گفتنش.فرنی

خوردنش.شروع چاردست و پا رفتنش.مامان و بابا گفتنش و سر کلاس های دانشگاه

بغض کردن و نگاه کردن به عکسش که روی جزوم چسبونده بودم و دلتنگیم و

خستگی مامانی از یک روز تنها سر و کله زدن با یه پسر شیطون  .....و یه

عالمهههههههههههههههههههههه اتفاق خوب دیگه همه شد برای ما

 

 

خاطرات یک سال پر ماجراااااا

 

جا داره که همینجا من و اسماعیل و علی از زحمتهای بی دریغ مادرم که بیشتر بار زحمت

من و علی تو این 1 سال و 9 ماه به گردنش بوده با زبانی قاصر تشکر کنم و براش آرزوی

بهترین هارو داشته باشیم و البته همینطور باباحاجی و دایی حسین که همیشه خیلی به

موقع به دادمون میرسید و همه تلاششو میکرد تا علی کوچولوی شیطون بلارو

بخوابونه.یادش بخیر.

 

همگی خسته نباشید و ممنوووووووووون

 

 

از اول امتحانای ترم افتادم تو تب و تاب گرفتن یک جشن تولد حسابی

برای این پسر خوشگلمون.و البته همه هم بسیج شدن و حسابی

کمکم کردن.تصمیم گرفتم تولد زنبوری براش بگیرم.کلی طول کشید تا

تونستم براش دو تا بال درست کنم و شاخک و آماده کردن کارتهای

دعوت و....


روز تولد رسید 19 بهمن 1390  از صبح مامان بزرگ و خاله من اومده

بودن خونه مامانی اینا و خاله مریم هم اومد.صبح من فقط تا ظهر تو

خیابونا بودم و خرید میکردم و علی پیش مامانی .مامانی خودش همه

غذاهارو مثل همیشه خیلی خوش مزه و با سلیقه درست کرد (سالاد 

ماکارونی و سالاد الویه و سمبوسه.)و من هم به کارای خونه خودمون

میرسیدم.با خاله طیبه من  و مریم رفتیم خونه ما و حسابی بادکنک

باد کریدم و میز رو آماده کردیم و بعد از ظهر بابایی کیک رو آورد و تا 7

همه مهمونا اومدن و خداروشکر همه چیر عالی بود .

 

جای همه خیلی خالی بود انشالله تو عروسیش همه دور هم جمع بشیم.

 

 

 

 

 

اینم از گزارش تصویری:

 

 

 

پاپ کرن و عکس آتلیه علی:

 

اون زردا کارت دعوته تولده و پایینی ها گیفت مهمونا:

 

اینم از شعر داخل کارتها که خودم گفتم:نیشخند

 

پارسال همین موقع توی زمستون                 میون برف و سرمای فراوون

یک پسر خوشگل و خوش زبونی                  گرما آورد میون خونه هامون

حالا شده تولد این پسر سه دندون              با قدماتون بیارید براش شادی فراوون

 

گیفتها:

 

 

 اینم از عکسای علی که از نوزادی تا الانش رو روی ستون چسبونده بودم:

 

اینم از زنبورک ما:

 

اجی مجی لا ترجی:

 

زنبورک و کادوهاش:

 

فدای خندت:

 

 زنبورک با بابا حاجی و بابابزرگش:

 

 

شمع فوت کنون:

 

 

 کیک برون:دلقک

 

و حمله کنوننننننن:

 

 

و اما از هر چه بگذریم سخن شام خوش تر است:

 

 

 

راستی تو این تولد همه کلی زحمت کشیدن و خجالتمون دادن و کادوهای خیلی خوبی

 

برای علی آوردن که اولین فرصت عکس اونارم براتون میزارم انشالله.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

خاله ریحانه و مشکات
28 بهمن 90 1:51
سلام خاله جوووون تولد تولد تولدت مباااااارک علی جون انشالله تولد صد سالگیت،نه هزار سالگیت رو بگیری زینب جون دست تو هم درد نکنه خیلی زحمت کشیده بودی،انشاالله جشن عروسیش
مامان علي
9 اسفند 90 23:04
تولدت مبارك عزيزم. ايشاءا... هميشه زير سايه مامان و باباي مهربونت خوشحال و سلامت باشي . دست ماماني هم درد نكنه . همه چيز خيلي قشنگ و زيبا بود.
مامان علي
13 فروردین 91 1:40
یا مقلب، قلب ما در دست توست یا محول، حال ما سر مست توست کن تو تدبیری که در لیل و نهار حال قلب ما شود همچو بهار نوروزتان مبارك
مامان نقطه
14 فروردین 91 14:10
سال نو مبارک عزیزممممم به به به چه تولدی. چه شازده پسری. چه زنبور کوچولوییی ایشالا صد سال زنده باشه و هر سال براش تولدهای خوب و ناز بگیری
مامان ابوالفضل
2 اردیبهشت 91 19:40
سلامممممممممممممممممم با تاخیر ولی بازم میگم تولدت مبارکککککککککک سال نو هم مبارک سال خوبی داشته باشی علی جون
ثانیه آخر
4 اردیبهشت 91 17:01
سلام خیلی خوشحالم که با وبتون آشنا شدم. لطفاًراهنماییم کنید چطوری عکس بذارم توو وب دخترم...
ندا مامان پویان
8 اردیبهشت 91 1:59
سلام سمیه جان.خوبی عزیزم.علی کوچولو خوبه؟ حتما دیگه واسه خودش مردی شده.کمم پیدایی خانم.گرفتار درس و مشقی؟! دلمون برات تنگیده یه خبری از خودت بده بیا وب علی رو آپ کن زودتر بابا ما هم درس و مشق و بچه داریم تنبلی نکن خانووومممممم دوستت دارم ایشاله هرجا که هستی تنتون و دلتون خوش باشه علی رو ببوس
مامان علي
27 اردیبهشت 91 1:47
فرشته مهربون روزت مبارك. راستي چقدر دير به دير مياي دلمون واسه علي جون تنگ ميشه.
سپیده
24 مرداد 91 2:33
سلام خانمی. عکسهای تولد علی کوچولو رو با ذکر منبع گذاشتیم تا مامانهای دیگه از ایده هاتون استفاده کنن. ماشالله به سلیقتون. ببخشید دیر شد چون چند نفری جلوتر بودن. ممنون
نازي
11 اردیبهشت 92 14:58
با سلام به مامان علي ميخواستم ببينم تم تولد زنبور عسل رو از كجا ميتونم تهيه كنم برا تولد يك سالگي پسرم؟ با تشكر
عاشق بچه ی کوچولو
30 آذر 92 20:16
سلام مامان علی من عاشق بچه ی کوچیک هستم.تولد زنبوری رو از طرف من بهش تبریک بگید . خیلی دوست داشتم پیشش بودم و یک ماچ آبدار از اون لپاش می گرفتم.