تولد تولد تولد یک سالگی
به نام خدای مهربون که تو بهترین روز زندگیمون بهترین هدیه زندگیمونو
بهمون داد که ما اسمشو علی گذاشتیم و حالا این علی آقای گل
شده
1 ساله
مروری بر یک خاطره:
((الو مریم سلام خوبی؟تبریک میگم داری خاله میشی...چی؟وااااای مبارکههههههه.و
بعد هم انتشار خبر به همه و پخش شیرینی....هر ماه نوبت دکتر انتظار انتظار فقط
برای یک بار شنیدن صدای قلب و اطمینان از سالم بودن بچه...دکتر از چه ماهی بچه
تکون میخوره؟از کی میشه توی سونوگرافی دیدش ؟پس کی معلوم میشه دختره یا
پسر.صبر کن صبر کن صبر کن...که یدفه یه اتفاق شد نور علی نور...عمل آپاندیس اونم
در3 ماهگی .بچه چی مشه؟بیهوشی؟یه دکتری که از انسانیت هیچ بویی نبرده میاد و
بین اون همه نگرانی میگه بچه 50 درصد احتمال داره زنده بمونه یا نه.مهم نیست این
نشد یکی دیگه....از ته دل نفرینش کردم و امیدوارم خدا در بدترین شرایط گیرش بندازه
.بچمه حتی اگه هنوز تکون نخوره و معلوم نباشه دختره یا پسر حتی اگه هنوز یه
نقطه باشه.من دوستش دارم بچمه....این اولین حس مادری من بود...بالاخره عمل
شدم و فورا سونوگرافی بچه سالمه.خدایا چطور شکرت کنم؟؟!!...باباحاجی از اون
شب هر شب برای سلامتیش قرآن میخونه و همه نذرامونو ادا کردیم...تو یه روز سرد
نوبت سونوگرافی برای تعیین جنسیت...به به کوچولوتون یه گل پسره کوچول
موچولوئه...اسمش از قبل مشخص شده بود علی ...رفتیم و اولین لباس پسرونه رو
براش خریدیم...و باز هم انتظار شروع میشه...ولی دیگه تنها نیستم گاه گداری یه
تکونایی میخوره تا بگه مامان نگران نباش من سالمم و تو تنها نیستی...دیگه شده بودم
پوست و استخون...از همون اول معلوم بود قراره چه شیطونی بشه...ولی شوق
دیدنش باعث شده بود همه دردها و ناراحتی هام آروم بشه...و بالاخره یک روز مونده
به زایمان و وصیت و این حرفا...صبح زود ساعت 6 بیمارستان نجمیه و ساعت 9 یه
خانمی گفت چشماتو باز کن ببین چه پسر شیطونیه...چشمامو باز کردم و فقط آروم
توی دلم گفتم خدایا شکرت و بهش سلام کردم...ساعت ملاقات همه با چشمای برق
افتاده از خوشحالی توی اتاق بودن و بعد از 2 روز برگشت به خونه و سورپرایز خاله
مریم که عکسهاشو قبل از خودش توی یه آلبوم دیجیتال با یه آهنگ زیبا و دلچسب
پخش میشد حسابی آرومم کرد.و اون شب خاص شروع شد.اولین شب بیداری .هنوز
یک ربع نشده بود که همه رفتن بخوابن و و من و مامانی هم داشتیم میخوابیدیم که
گریش شروع شد.و خاله مریم سراسیمه از پله ها پایین اومد من هنوزم موندم این که
صدای هواره مارو هیچ وقت نمیشنید اون شب چطوری صدای گریه ریزعلی بیدارش
کرد؟..
و یک سال پر ماجرا شروع شد .خندیدنش .گریش .غلت زدنش.آغون گفتنش.فرنی
خوردنش.شروع چاردست و پا رفتنش.مامان و بابا گفتنش و سر کلاس های دانشگاه
بغض کردن و نگاه کردن به عکسش که روی جزوم چسبونده بودم و دلتنگیم و
خستگی مامانی از یک روز تنها سر و کله زدن با یه پسر شیطون .....و یه
عالمهههههههههههههههههههههه اتفاق خوب دیگه همه شد برای ما
خاطرات یک سال پر ماجراااااا
جا داره که همینجا من و اسماعیل و علی از زحمتهای بی دریغ مادرم که بیشتر بار زحمت
من و علی تو این 1 سال و 9 ماه به گردنش بوده با زبانی قاصر تشکر کنم و براش آرزوی
بهترین هارو داشته باشیم و البته همینطور باباحاجی و دایی حسین که همیشه خیلی به
موقع به دادمون میرسید و همه تلاششو میکرد تا علی کوچولوی شیطون بلارو
بخوابونه.یادش بخیر.
همگی خسته نباشید و ممنوووووووووون
از اول امتحانای ترم افتادم تو تب و تاب گرفتن یک جشن تولد حسابی
برای این پسر خوشگلمون.و البته همه هم بسیج شدن و حسابی
کمکم کردن.تصمیم گرفتم تولد زنبوری براش بگیرم.کلی طول کشید تا
تونستم براش دو تا بال درست کنم و شاخک و آماده کردن کارتهای
دعوت و....
روز تولد رسید 19 بهمن 1390 از صبح مامان بزرگ و خاله من اومده
بودن خونه مامانی اینا و خاله مریم هم اومد.صبح من فقط تا ظهر تو
خیابونا بودم و خرید میکردم و علی پیش مامانی .مامانی خودش همه
غذاهارو مثل همیشه خیلی خوش مزه و با سلیقه درست کرد (سالاد
ماکارونی و سالاد الویه و سمبوسه.)و من هم به کارای خونه خودمون
میرسیدم.با خاله طیبه من و مریم رفتیم خونه ما و حسابی بادکنک
باد کریدم و میز رو آماده کردیم و بعد از ظهر بابایی کیک رو آورد و تا 7
همه مهمونا اومدن و خداروشکر همه چیر عالی بود .
جای همه خیلی خالی بود انشالله تو عروسیش همه دور هم جمع بشیم.
اینم از گزارش تصویری:
پاپ کرن و عکس آتلیه علی:
اون زردا کارت دعوته تولده و پایینی ها گیفت مهمونا:
اینم از شعر داخل کارتها که خودم گفتم:
پارسال همین موقع توی زمستون میون برف و سرمای فراوون
یک پسر خوشگل و خوش زبونی گرما آورد میون خونه هامون
حالا شده تولد این پسر سه دندون با قدماتون بیارید براش شادی فراوون
گیفتها:
اینم از عکسای علی که از نوزادی تا الانش رو روی ستون چسبونده بودم:
اینم از زنبورک ما:
اجی مجی لا ترجی:
زنبورک و کادوهاش:
فدای خندت:
زنبورک با بابا حاجی و بابابزرگش:
شمع فوت کنون:
کیک برون:
و حمله کنوننننننن:
و اما از هر چه بگذریم سخن شام خوش تر است:
راستی تو این تولد همه کلی زحمت کشیدن و خجالتمون دادن و کادوهای خیلی خوبی
برای علی آوردن که اولین فرصت عکس اونارم براتون میزارم انشالله.