علیعلی، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

بهترین هدیه زندگیمون

علی در 19 ماهگی چه کارایی بلده؟!

بسم رب   سلام سلام   ماشالله گل پسرمون حسابی بزرگ شده و الان دیگه حسابی داره سعی میکنه که مثل ما حرف بزنه و البته بعضی کلمات رو هم کامل میگه: بابا م من : مامان هفت: رفت نٍی نٍی :نی نی کوووووووووو: کو،کجاست البته این کلمرو خیلی طولانی و با ناز میگه هیس: ساکت خوووو پوف: یعنی من خوابم مثلا خ: مثلا باباش خوابه بهش میگم بابات کو میگه خ یعنی خوابه ده ده ده : با این صدا تیر میزنه وقتیم ما بهش تیر بزنیم میگه اوووخ و میفته زمین دد:بیرون به به:وقتی آب میخوره ایمام:وقتی عکس مقام معظم رهبری رو میبینه پیشی چی میگه؟میگه مَئوووووووووووو...
15 مهر 1391

سفر به روستای آتان در الموت تابستان 91

(( بسم رب))   یکی دیگه از مسافرتای علی ٢ بار سفر به روستای آتان در الموت  بود.که واقعا به همه بخصوص به علی آقای گل حسابی خوش  گذشت:   برای دیدن این عکسهای زیبا و دیدنی  لطفا به ادامه مطلب بروید:     طبیعت زیبای روستای آتان: منطقه ای در آتان به نام چشماسر: امام زاده عبدلله آتان: تو اون آب و هوا تاب بازی اونم با عمو جعفر چه حالی دادا: ...
15 مهر 1391

تابستان 1391

بسم رب   سلام به همه.ایشالله که تابستون خوبی رو پشت سر گذاشته باشید و  شما هم مثل علی چیزای جدیدی رو تجربه کرده باشید.علی آقای ما تو این تابستون زیاد به گشت و گذار رفت که حالا عکساشو براتون میزارم.     اولین شمال ٣ نفره منو بابا و علی کوچولو  در مرداد ٩١: امام زاده هاشم: بندر انزلی :( اینجا علی هنوز دریا رو ندیده و نمیدونه کجا اومده ) در نهایت تعجب و شک جلو رفت و دستش رو به آب دریا زد: ولی خوشبختانه یا متاسفانه اصلا خوشش نیومد و ترسید: تنها چیزی که علی رو خوشحال کرد و بهش علاقه مند شد شن بازی بود:  این...
15 مهر 1391

علی در 17 و 18 ماهگی( شیطونیاش)

((بسم رب))         سلام سلام عیدتون مبارررررررککککککککککککککککککککککککککک   ببخشید که دیر به دیر  میام اگه بدونید چقدر سرم شلوغه .امشب برای من شب خوبیه چون هم عیده هم سالگرد ازدواجمون بود چقدر خوشحالم که سومین سالگرد ازدواجمون رو در کنار  این پسر بلا جشن میگیریم .   خب بریم سراغ  چند تا عکس از شیطونیای علی آقا در 17 ماهگی:   علی در حال بازیگوشی وقتی باباش  در حال نماز خوندنه: اینم خود علی در حال نماز خوندن البته به سبک مامانش: و این هم نتیجه قابل قبول یه دعوای اساسی بین مهدی و علی بر سر ماشین: ...
3 شهريور 1391

خواب علی در سن 15 تا 17 ماهگی

(بسم رب) علی و عروسک محبوبش اسکندر:   بچم اینقدر عبادت کرد تا خوابش برد احتمالا داره خواب میبینه که مامانش براش یه کلاه گیس خوشگل خریده: شکموووووی ماماااااان: ...
3 شهريور 1391

اولین روز بدون مو

بسم رب   خبر فوری     علی کوچولو بالاخره در روز 16/3/1391 توسط پدر و مادر   مهربونش حسابی کچل شد.و الان تبدیل شده به یه کیوی بزرگ تیغ تیغی .   لحظاتی قبل از عمل: و امااااا... بعد از عمل:     ...
17 خرداد 1391

نوروز 1391

بسم رب   یا مقلب قلب ما در دست توست          یا محول حال ما سرمست توست   کن تو تدبیری که در لیل و نهار           حال قلب ما شود مثل بهار     سال نو بر همه شما کوچولوهای فسقلی که به عیدهای ما رنگ و بوی تازه ای بخشیدید و مامان و باباهای گلتون مبارک   امسال هم مثل پارسال علی آقای گل ما سال نو رو کنار مزار شهدای عزیززمون تحویل کرد .انشالله که شهدا خودشون دستشو بگیرن و کمکمون کنن تا بتونیم پسر مومن و سرباز رهبر و امام زمان تحویل جامعه بدیم ...    متاسفا...
6 خرداد 1391

مشهد اسفند 90

بسم رب   دوباره سلام   بعد از تولد علی جون ما یه سفر سه نفره داشتیم به مشهد مقدس که جای همتون خالی بود و البته علی برای همتون دعا کرد:   اینم از روایت تصویریش   علی با هر صدایی باید یه سرک به بیرون کوپه میکشید:     اینم پسر بلای من  با کلاه ریحانه کوچولو دختره عمو مقداد دوست بابایی که تو این سفر با هم بودیم:   علی حسابی از این ماهی های زرد و تپل که تو لابی هتل بودن خوشش اومده بود :   هر کاری بابایی میکنه توام باید انجام بدی شیطون بلا!!؟؟   قیافه علی شکمو وقتی غذارو تو دست گارسون دیده: ...
6 خرداد 1391

کادوهای تولد علی کوچولو

بسم رب الرحیم   سلام سلام واقعا شرمنده از این همههههههه تاخیر.راستش هم گرفتار بودم و هم نتم مشکل پیدا کرده بود.تو این مدت هر دفه یکی منو میدید و میگفت چرا وبلاگ علی رو بروز نمیکنی واقعا تلاش میکردم ولی باز نمیشد.بهر حال ممنون از محبت همه دوستان که تو این مدت سراغ وبلاگ علی آقا رو میگرفتن .   بگذریم حالا به جاش با یه عالمه عکس از شرمندگیتون در میام.   اینم از عکسهای کادوهای تولد علی آقا که قولشو داده بودم:   این کادوی من و بابایی به علی کوچولو بود :   اینم یه ماشین شارژی و کنترلی هدیه ی مامانی و باباحاجی:   این ماشینم دایی ...
6 خرداد 1391

تولد تولد تولد یک سالگی

به نام خدای مهربون که تو بهترین روز زندگیمون بهترین هدیه زندگیمونو بهمون داد  که ما اسمشو علی گذاشتیم و حالا این علی آقای گل شده         1 ساله   مروری بر یک خاطره:   ((الو مریم سلام خوبی؟تبریک میگم داری خاله میشی... چی؟وااااای مبارکههههههه .و بعد هم انتشار خبر به همه و پخش شیرینی....هر ماه نوبت دکتر انتظار انتظار فقط برای یک بار شنیدن صدای قلب و اطمینان از سالم بودن بچه...دکتر از چه ماهی بچه تکون میخوره؟از کی میشه توی سونوگرافی دیدش ؟پس کی معلوم میشه دختره یا پسر. صبر کن صبر کن صبر کن ...که یدفه یه اتفاق شد نور علی نور...عمل آپان...
22 بهمن 1390
11601 0 11 ادامه مطلب